مناجاتی از مولانا
دستگیر و جرم ما را در گذار
یاد ده ما را سخنهای رقیق
که تو را رحم آورد آن ای رفیق
هم دعا از تو اجابت هم زتو
ایمنی از تو مهابت هم زتو
گر خطا گفتیم اصلاحش تو کن
مصلحی تو ای تو سلطان سخن
کیمیا داری که تبدیلش کنی
گرچه جوی خون بود نیلش کنی
این چنین میناگریها کار توست
این چنین اکسیرها زاسرار توست
آب را و خاک را بر هم زدی
زآب و گل نقش گل آدم زدی
از سبب سازیش من سودائیم
از سبب سوزیش سوفسطائیم
در سبب سازیش سرگردان شدم
وز سبب سوزیش من حیران شدم
عشـق آن نبود که هر زمان برخــــیزی
وز زیر دوپـای خویــش گرد انگیــــزی
عشق آن باشد که چون درآئی بسماع
جــان در بـازی، وز دو جهـان برخــــیزی
great weblog
i loved your interview with god.
good luck friend
سلام
همه بازی است الا عشق بازی
شاد باشید