مناجاتی از مولانا

  ای خدای پاک و بی انباز و یار

دستگیر و جرم ما را در گذار

یاد ده ما را سخنهای رقیق

که تو را رحم آورد آن ای رفیق

هم دعا از تو اجابت هم زتو

ایمنی از تو مهابت هم زتو

گر خطا گفتیم اصلاحش تو کن

مصلحی تو ای تو سلطان سخن

کیمیا داری که تبدیلش کنی

گرچه جوی خون بود نیلش کنی

این چنین میناگریها کار توست

این چنین اکسیرها زاسرار توست

آب را و خاک را بر هم زدی

زآب و گل نقش گل آدم زدی

از سبب سازیش من سودائیم

از سبب سوزیش سوفسطائیم

در سبب سازیش سرگردان شدم

وز سبب سوزیش من حیران شدم

 

 ..............................................

این هم معنی واقعی عشق... 

 

عشـق آن  نبود که هر زمان  برخــــیزی      

وز  زیر  دوپـای  خویــش  گرد  انگیــــزی

عشق آن باشد که چون درآئی  بسماع

جــان در بـازی، وز دو جهـان  برخــــیزی

 

نظرات 2 + ارسال نظر
روزبه شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1382 ساعت 11:19 ق.ظ

great weblog
i loved your interview with god.
good luck friend

دانیال یکشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1382 ساعت 12:15 ق.ظ http://57.blogsky.com

سلام
همه بازی است الا عشق بازی
شاد باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد